گزارش

جایی برای ارائۀ گزارش تکالیف کلاسی مربوط به درس «نشر و آموزش الکترونی»

گزارش

جایی برای ارائۀ گزارش تکالیف کلاسی مربوط به درس «نشر و آموزش الکترونی»

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

منِ حیرت انگیز!

انگار همین دیروز بود که وبلاگ را راه انداختم و اولین گزارشم را با ذوق و شوق و وسواس همیشگی ام در آن گذاشتم... نمی دانم چندبار نوشتم و پاک کردم تا بالاخره توانستم یک گزارش از توی نوشته هایم بیرون بکشم. چقدر نوشتن برایم سخت بود، درست مثل الآن! خنده

یکبار سر کلاس، استاد لیست وبلاگ ها را باز کردند و به طور تصادفی به چند وبلاگ سر زدند. از قضا یکی از آنها وبلاگ من بود. آنموقع دوستان همکلاسی ام هم مثل خودم با گزارش نویسی مشکل داشتند و با دیدن وبلاگ من که حتی از جلسۀ صفرم هم در آن گزارش نوشته بودم، زمزمه های نارضایتی شان بلند شد!... استاد گفتند گزارش جلسۀ صفرم را بلند بخوانم. بعد به عنوان نمونۀ یک گزارش خوب از آن تعریف کردند. نمی دانید چقدر کِیف می دهد وقتی استادتان از کارتان تعریف کند!

این هم یک خاطرۀ خوب از کلاس :)

بلا به دور!

می خواهم خاطره هایم از کلاس را برایتان تعریف کنم. اول یک خاطرۀ بد... (در راستای تحقق اهداف آب بندانۀ وبلاگ، یک خاطرۀ خوب هم در پست بعدی خواهم گذاشت)

قبلا از شوخی های جانگداز استاد شنیده بودم اما نمی دانم چرا این خطر را جدی نمی گرفتم! با اینکه یکی از قربانیان آنها را هم از نزدیک دیده بودم که چطور آه جانسوز می کشید و تعریف می کرد که بارها سر کلاس با شوخی های استاد نواخته شده و چه لحظات بغض آلود و ضایعی را پشت سر گذاشته است!...

خلاصه که چشمتان روز بد نبیند، جلسۀ اول بعد از عید (مسلما منظورم عید سعید قربان یا عید غدیر خم یا عید فطر نیست!) استاد را دم در کلاس دیدم و پس از سلام و احوالپرسی بهشان تعارف کردم که ایشان اول وارد کلاس شوند و وقتی ایشان امتناع کردند و تعارف بنده را با تعارف پاسخ دادند، گفتم «استاد امکان نداره، شما اول بفرمایید» و ایشان باز هم لطف کرده و پاسخ تعارفم را با تعارف دادند... وقتی دیدم در دور باطل تعارفات گیر کرده ایم و اگر همینطور پیش برود قرار است تا ابد ادامه دهیم تصمیم گرفتم با یک تشکر و یک عذرخواهی به آخرین تعارفشان لبیک گفته و وارد کلاس شوم! اما غافل از آنکه همین چند لحظه پیش عبارتی به زبان لال شده ام جاری شده بود که چند لحظه بعد آبرویم هم به دنبالش، درست وسط کلاس جاری می شد!...

وارد شدنم به کلاس همانا و لبخند ملیح استاد همان! :)

استاد همانطور که لبخند می زدند وارد کلاس شدند و پس از بستن در کلاس، گفتند: «من سیاست درس میدم ولی اولین درس سیاست رو تو سال جدید از خانم حاجی زادگان یاد گرفتم. ایشون لطف کردن و دم کلاس به من تعارف کردن و گفتن امکان نداره قبل از من وارد کلاس بشن ولی بعدش نشون دادن در عالم سیاست هیچی غیرممکن نیست»...

خودتان دیگر حال معنوی من را در آنموقع تصور کنید! فقط می توانم بگویم چنین حالی را خدا نصیب گرگ بیابان هم نکند!

از دست غیبت تو شکایت نمی کنم...

ماجرا این است که دوست خوبم نرگس، به نمایندگی از استاد گزارشات کلاسی منتشر شده در وبلاگ ها را چک می کنند و راپورت کسانی را که کمتر از 10 گزارش ثبت شده در وبلاگشان داشته باشند را به استاد می دهند. به همین دلیل قرار است در یک حرکت انتحاری به وبلاگم آب ببندم و تعداد گزارشاتم را به 10 تا برسانم!

چه می شود کرد... پای نمره که وسط باشد آرمان کیفیت محتوا خود به خود جایش را به مواجهه با واقعیت کمّیت گرایی می دهد.

- آخه نرگس جان! من از 10 جلسه فقط 2 جلسه شو غایب بودم، چطور باید از جلسه هایی که غایب بودم هم گزارش بنویسم؟!...

( همراهان گرامی بابت اشکالی که در پخش گزارش، ایجاد شد صمیمانه از تک تکتان پوزش می خواهم. لطفا به ادامۀ برنامه توجه بفرمایید. از صبر و شکیبایی شما سپاسگزارم... )

غایب همیشه حاضر!

معمولا اهل غیبت کردن و اصطلاحا «جیم» شدن(!) از کلاس نیستم، حتی کلاسهایی که برایم جذابیتی ندارند را هم سعی می کنم از دست ندهم. چون معتقدم حضور فیزیکی در کلاس کمترین و در عین حال موثرترین تلاش برای یادگیری است. چرا که در کلاس است که امکان شکلگیری بحث پیرامون مباحث علمی با حضور اساتید وجود دارد و می توان به طور مستقیم با آنها گفتگو کرد و از آنها نکات مهمی آموخت.

اما متاسفانه این ترم دو جلسه از کلاس درس تکنولوژی های ارتباطی را از دست دادم. آن هم به یک دلیل؛ خواب ماندن! به قول حافظ: «خواب شیرین بامداد رحیل/ بازدارد پیاده را ز سبیل»...

تصمیم دارم برای حل معضل خواب ماندنم، با پیروی از روش شیرین «پاک کردن صورت مسئله»، از ترم آینده کلاس ساعت 8 صبح برندارم. البته این سومین ترمی است که چنین تصمیم مهمی می گیرم اما به لطف آموزش دانشکده، که برخلاف نظر من علاقۀ خاصی به ارائۀ کلاسهای 8 صبح دارد، هنوز امکان و سعادت عملی کردن آن نصیبم نشده است... گمان می کنم این تصمیم در نهایت جزء همان آرزوهایی خواهد شد که به گور خواهم برد! چاره ای نیست، احتمالا باید راه های دیگری را هم امتحان کنم. مثلا اینکه دوباره از ادامۀ تحصیل انصراف بدهم! این یکی حتما جواب می دهد...