جلسۀ دوم و کوچ اجباری!
- جمعه, ۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۱۶ ب.ظ
- ۲ نظر
قبلاً برایتان از آموزش دانشکده گفته بودم... نمی دانم این بندگان خدا چه اصراری دارند که هر ترم با پخش کردن برنامۀ کلاسی در تمام روزهای هفته، دانشجوی فلک زده را بکشانند دانشگاه! خوشبینانه ترین حالتش که خیلی رمانتیک هم هست، این است که شاید اگر یک روز ما را نبینند، دلشان تنگ می شود! آخی! طفلی ها ایّام تعطیل را چطور بدون دیدن ما سر می کنند!... بدبینانه ترین حالتش این است که شاید چشم دیدن یکی دو روز تعطیلی ما را ندارند! و پیش خودشان می گویند: «چه معنی کرده ما هرروز بیاییم دانشگاه و خیلی هم خوب و با حوصله کارمان را انجام دهیم(!) و دانشجویان یک روز در میان تعطیل باشند؟!»... خلاصه که چه خوشبین باشیم و نیمۀ پُر لیوان را ببینیم و چه بدبینانه به نیمۀ خالی آن زل بزنیم، تفاوتی به حال من بیچاره نمی کند که کلاسم را به دلیل تداخل با یک واحد اجباری، جا به جا کرده اند و انداخته اند یکشنبه. یکشنبه روز تعطیلم بود و قرار بود این روز را به خوشی و خرّمی گذرانده و استراحت کنم، امّا با این وضع پیش آمده باید روزی را که تعطیل بودم هِلِک هِلِک بروم دانشگاه، آن هم چه ساعتی؟ 8 صبح! تنها شانسی که آوردم این بود که استادم را عوض نکردند، وگرنه قید این درس را زده و در جا حذفش می کردم. یک چیزی در راستای همان «عطا» و «لقا»یی که اینجور وقتها می گویند!
این شد که یکشنبه اول اسفندماه راهی کلاس شدم. جلسۀ دوم بود. تک و توک بین همکلاسی ها چهرۀ آشنا می دیدم که آن هم به واسطۀ انتخاب واحدهای جلوتر از چارت درسی ام بود که باعث شده بود با بعضی از آنها آشنا شوم. اکثراً دانشجویان ترم 6 و بالاتر بودند. با دیدن نرگس، که قبلاً در کلاس آمار با هم همکلاس بودیم، کلی خوشحال شدم. واقعاً دختر مهربان و خوبی است. وقتی هم که استاد حضور و غیاب کرد، متوجه شدم لیدای عزیزم هم در آن کلاس حضور خواهد داشت و خوشحالی ام دو چندان شد، امّا متاسفانه آن روز غایب بود. با لیدا هم در همان کلاس آمار آشنا شدم، یکی از بهترین دوستانم است و به دوستی با او افتخار می کنم.
ده دقیقۀ اول کلاس به تمرین تایپ ده انگشتی گذشت. حروف «کاف»، «میم»، «سین» و «شین» را تمرین کردیم. سپس مروری بر استفاده از کدهای مورس داشتیم و قرار شد کدهای فارسی و بین المللی آن را پرینت گرفته و همراه خود داشته باشیم. برای تولید پادکست نیز استاد استفاده از ساند کلاد (Sound cloud) را پیشنهاد کردند و به کمک یکی از همکلاسی ها چگونگی کار با این شبکۀ اجتماعی که برای اشتراک گذاری صوت از آن استفاده می شود، نیز آموزش داده شد. همچنین استاد اضافه کردن Feed Reader به مرورگر گوگل کروم را نیز آموزش دادند.
در ادامه به دلیل اینکه تعدادی از دانشجویان هنوز اکانت توئیتر، یوتیوب، اسکایپ و... برای خود نساخته بودند، استاد باز هم به لزوم داشتن آنها برای جا نماندن از روند آموزش درس تاکید کردند. همچنین درمورد فراگیری زبان انگلیسی هم نظر جالبی داشتند که باعث شرمندگی کسانی که به این زبان تسلط کافی ندارند، از جملۀ خودم، شد. به نظر ایشان «دانستن زبان انگلیسی برای دانشجوی رشتۀ ارتباطات، هنر نیست بلکه ندانستنش عیب است». خلاصه که باید در جهت رفع نواقصمان تلاش کنیم، باشد که لااقل شرمسار نشویم، رستگاری پیشکش!
ضمناً نمایندۀ کلاس جدید، آقای شیرکوند هستند.
راستی نکتۀ بامزه ای درمورد استاد کشف کرده ام. برخلاف حافظۀ فوق العاده شان، معمولاً نام کسانی که کلمۀ «شیر» در نام خانوادگی شان دارند، سخت به خاطر می سپارند. مثلاً خانم «شیرزادیان» را «شیرازیان» و آقای «شیرْکَوند» را «شیرَکْوَند» صدا می زنند!
- ۹۵/۱۲/۰۶